#ورق_بزن تا ظرف خوشگلشو کامل ببینی😍👌🏻
آرام آرام قدم هایم را برمیدارم. قطره های ریز باران روی صورتم میریزند. زنی درحالی که چند کیسه در دست دارد، با عجله به دنبال یک پناهگاه میگردد و زیر لب میگوید: ای بابا، حالا چه وقت بارون بود؟! آنطرف تر دختربچه ای که با یک دست چادر مادرش و با دست دیگر یک عروسک بافتنی را محکم نگه داشته است با لبخند به آسمان نگاه میکند و می گوید: مامان، ابرا دارن گریه میکنن؟ مادرش دستش را میگیرد و او را با سرعت به دنبال خود میکشاند و میگوید: آره دخترم، ولی الان بدو بریم تا خیس نشدیم. سرما میخوریما.
به فکر فرو میروم. اینکه باران میبارد خیلی خوب است. ولی انگار همه اینطور فکر نمیکنند. من که خیس شدن زیر باران را دوست دارم. حتی اگر کیسه های خریدم سنگین باشد. حتی اگر سرما بخورم...
با صدای بوق طولانی یک ماشین به خود می آیم... سرم را به سمت خیابان برمیگردانم. مردی سر خود را از پنجره ماشین مدل بالایش بیرون می آورد و بلند میگوید: آی خانوم حواست کجاست؟ اصلا کی به تو گواهینامه داده؟ راننده ی زن بدون اینکه واکنشی نشان بدهد به مسیرش ادامه میدهد. هرچند که انگار کمی ترسیده است.
به نشانه ی تاسف سری تکان میدهم. به ساعت موبایلم نگاه میکنم و قدم هایم را سریع تر برمیدارم. کمی بعد به مقصد میرسم. جلوی در می ایستم و به تابلویی که بالای در نصب شده نگاه میکنم. آدرس را در موبایلم پیدا میکنم و اسم روانشناس را چک میکنم. درست است. همین جاست. آرام در را هل میدهم و وارد کلینیک میشوم. در ابتدا رنگ زیبای دیوارها نظرم را جلب میکند. لبخند میزنم و به سمت میز منشی میروم. با خود فکر میکنم: انگار هم سن منه. سلام میکنم و او با خوشرویی پاسخ میدهد. باید کمی منتظر بمانم...
*****************
سلام به همگی...🙋🏻♀️
قبل از هرچیزی یه سوال داشتم.
نظرتون درباره ی متن بالا، به عنوان شروع یک رمان، چیه؟ ممنون میشم صادقانه جواب بدین برام مهمه😍💖
*****************
درباره ی عکس باید بگم که اولین بار بود تکنیک نقاشی روی ماست رو انجام میدادم و کلی هم استرس داشتم😑 از خوش شانسیم ماست هم ابکی شده بود و کارم خیلی ریسکی بود ولی نتیجشو دوست داشتم😍💖 نمیدونم شمام رسم دارین که موقع بله برون واسه عروس نون پنیر سبزی و ماست ببرین یا نه ولی گفتم شاید واستون ایده بشه😇💖
...